ناقوس مرگ
یا أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ
زمین تا انجا که چشم کار می کرد قبر بود ، قبرهاییکه دهانشان باز و درون لحد هرکدامشان یک نفر کاغذ به دست مشغول نوشتن ، سکوت عجیبی بر این فضای مه گرفته و غبار آلودحاکم بود؛ در یکی ازاین قبرها پدرم با لباس و کلاهی سفید ، برسنگ لحدی صندلی مانند ، بر دیواره قبر تکیه زده بود ، کاغذی در دست داشت وبا دقت می خواند و سپس می نوشت و من بر بالای این قبر تنها ایستاده بودم ، هر از گاهی خم می شدم و سر خود را نزدیک به دهانه قبر می بردم تا از ماجرا سر در بیاورم که او چه می نویسد ؟ ولی آنقدرمحیط غبارآلود بود که تشخیص آن میسرنمی شد، گهگاهی پایم بر لبه قبر می لغزید و مقداری گل و لای بر صفحه می ریخت و پدرم با نگاهی به من انگار تذکر می داد که مواظب باشم ، خیلی دلم می خواست بفهمم در کاغذ خود چه می نویسد ، کم کم از گوشه واطراف صدایی مبنی بر اتمام وقت به گوش میرسید این یک صدای معمولی نبود ،یک احساس درونی بود که انگار می گفت: وقت تمام است.
ناگاه دستی که مبدا آن مشخص نبود وارد قبر شد و کاغذ را از پدرم گرفت ،پدرم نگاهی به بالا انداخت تا بگوید که هنوز تمام نیست ولی دیگر وقت تمام شده بود ، سرپا ایستاد و دستانش را به لبه قبر گرفت تا از قبر بیرون بیاید خواستم کمکش کنم ولی دستم را پس زد وبه تنهایی از قبر بیرون آمد ، من آماده شدم که وارد قبر بشم ، فکر کردم حالا نوبت منه ، پدرم دوبازوی مرا محکم گرفت و گفت : نه!!! هنوز نوبت تو نیست ، روبروی پدرم ایستادم در حالیکه وجودم پرازترس و اضطراب شده بود پرسیدم : این کاغذی که می نوشتی چه بود ؟ گفت : سوال و جواب ، گفتم پدر جان سوالات در چه موردی بود ؟ نگاهی به من انداخت و بدون اینکه جوابی بگوید خواست برود ، دستانش را گرفتم و با التماس به پایش افتادم ،از او خواستم تا لااقل از مهمترین آنها برایم بگوید، با چهره ای بر افروخته ، چشم در چشم ، سه بار محکم دستش را به بازویم زد و گفت : پسرم ، من به هر صورت جواب پس دادم ولی خیلی سخت می گیرند ، خیلی... ، واز من فاصله گرفت ، چند قدمی که دور تر شد سرش را برگرداند و سه بار با تاکید گفت : پسرم !! حق الناس ، حق الناس، حق الناس و در آن غباری که رو به روشنی می رفت محو شد . ومن مات و مبهوت در میان قبرها ایستاده و در انتظارلحظه ورود به قبر بودم، چند بار خواستم وارد قبر بشم ولی هر بار صدای پدر در گوشم طنین انداز می شد که می گفت : هنوز نوبت تو نیست .هنوز نوبت تونیست.....
- ۹۲/۰۶/۰۱