راپورتچی
هر روز ظهر که از مدرسه بر می گشتم دوساعتی بجای همکاران در مغازه پدرم (دبی) می نشستم تا دوستان بتونن به ناهار و نمازشون برسن . در این ساعات بازار خلوت و این بی کاری موجب شده بود که شیطنت بچگی گل کنه . تازه بی سیم واکی تاکی و میکرفون fm به بازار اومده بود و من یکی از این میکرفونها خریده بودم و هر روزظهر ازساعت 1 تا 2 بطور مرتب برای مغازه های اطراف بازار تا انجاکه بی سیم اجازه می داد بر روی موج FM برنامه پخش کرده و گهگاهی هم در خصوص برنامه های حسینیه وفعالیتهای دیگر اطلاع رسانی می کردم و خبرهای دسته اول از گراش نیز تحت عنوان ( خبر روز ) به اطلاع عموم می رسوندم ودوستان هم خیال می کردن یک رادیوی واقعی مخصوص گراشیهاست و طرفدارانی هم پیدا کرده بود و اوناییکه نمی تونستن امواج رو دریافت کنن میومدن مغازه های اطراف مغازه ما و برنامه رو گوش می دادن و این کار مخفیانه مدتها ادامه داشت . تا اینکه یه روزمتوجه شدم یکی از همشهریهای عزیز در خصوص بر و بچه های فعال حسینیه به نیروهای امنیتی اونجا راپورتهایی داده بود که منجر به تعطیلی حسینیه و دستگیری عده ای و خلاصه داستانهایی شد . لذا من هم که بچه!! و در خصوص اینجور حرکات نیز حساس . خلاصه مجبور به واکنش شدم . در خبر روز از گراش اینجوری حالش رو گرفتم : به خبری که هم اکنون به دستمان رسید توجه فرمایید . متاسفانه در حادثه دلخراش رانندگی در جاده لار گراش خودرو یکی از همشهریان بنام ( ..... پدر راپورتچی) واژگون که راننده و سه تن دیگر از سرنشینان در جا جان باختند . بدینوسیله از طرف خود وگراشیهای مقیم دبی به بازماندگان این حادثه دلخراش تسلیت عرض می کنیم . وراپورتچی چند لحظه بعد .... با شیون در مغازه بست و به طرف منزلش دوید ولی ساعتی بعد در حالیکه با غر و لندش بازار رو بهم ریخته بود به مغازه برگشت و این آخرین پخش برنامه ما شد .و عشق گویندگی در رادیو محلی گراش از اینجا پا گرفت ...
- ۹۲/۰۵/۱۴