خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

بگـــذار تا بگــــریم چــــــون ابـــــــــــر در بهـــاران!
کــــــز ســـــنگ نالـــه خیــــــزد روز وداع یـــــاران!
هر کس شراب فرقـــت روزی چشـــــیده باشــــد!
دانـــد که ســـــــخت باشـــد قـــــطع امیــــدواران!
با ســـاربـــان بگـــوئید احـــــــوال آب چـــــــشمم!
تا بـــــر شتــــــر نبنـــدد مــحـــمل به روز بـــــاران!
بگـــذاشـــتند مــــــا را در دیـــــده آب حــســــرت!
گــــریـــان چو در قـــیامت چشـــم گـــــناهـــکاران!
ای صــــــبح شـــب نشینان جانـــم بطـاقت آمـــد!
از بســکه دیـــر ماندی چـــــون شــــام روزه داران!
چندین که بر شـــمـــردم از مــاجـــرای عـــشقت!
انـــــــــــدوه دل نگــــــــفتم الا یـــک از هــــزاران!
((سعدی))بروزگـــاران مهـــــری نشـسته بــر دل!
بیــــــرون نمیــــتوان کـــــــرد الا بـــــــروزگــــاران!
چنــدت کنــــــم حکایت؟شــــرح اینـــقدر کـــفایت!
باقـــی نمیــــتوان گفـــت الا به غمـــگـــــــساران!

فرمان آخـــر

من ایرانیم آرمانم شهادت

آن روز ، همه نیروها ، ارتش و سپاه ، پایگاه های مقاومت بسیج ، بسیج دانش آموزی ، یگانهای نمایشی تجهیزات جنگی و ادوات نظامی باحضور چشمگیر امت حزب الله در یکی از با شکوهترین مراسم حضورداشتن . 
تمام برنامه ها در جلسه هماهنگی به امضاء مقامات و مسئولین رسیده و مقرر شده بود : ........
1- بعد از اتمام نماز جمعه ، حرکت دسته جمعی نمازگزاران از حسینیه اعظم به طرف سپاه
2- آرایش نیروها - گروه موزیک ارتش و پایگاه مقاومت - نیروهای ژاندارمری – نیرو های سپاه پاسداران – نیرو های پایگاه های مقاومت بسیج – نیروهای بسیج دانش آموزی مدارس و در انتها تجهیزات و ادوات جنگی
3- محل استقرار جمعیت بازدید کننده ، پیاده رو سمت سپاه ( جایگاه ) مخصوص برادران و سمت پارک مخصوص خواهران

نماز جمعه تمام شد . برادران جلو و خواهران پشت سر بصورت راهپیمایی با شعار جنگ جنگ تا پیروزی به طرف سپاه به حرکت در آمدن ، نیرو های رزمی هم منظم تر از همیشه پشت سرجمعیت ، ابتدای مراسم جلو سپاه و انتهای آن خیابان درمانگاه ، چنان عظمتی داشت که هرگز تکرار نشد.
مشکلی پیش آمده بود ، حر کت راهپیمایان باحرکت نیروهای رزمی همخوانی نداشت وبرای حل این مشکل فرمان رسید : 
حبیب، حبیب ، – ستاد ....
ستاد ، حبیب بگوشم ..
حبیب جان ؛ تا استقرار کامل مردم در محل جایگاه و آماده شدن مسئولین ، نیروها رو کمی معطل کن 
پیام دریافت شد – تمام 
از موتوری که پرچمی بر روی آن نیز نصب شده بود تا همه متوجه باشن که مسئولیت هماهنگی را برعهده دارم پیاده شدم 
جناب سروان ، جناب سروان .
بله قربان 
لطف کنید تا استقرار کامل مردم در جایگاه ، فرمان درجا بدید ..
چشم قربان .
کلیه نیروهای تحت فرمان من .. در جـــا...
به محض فرمان ناگهانی در جا و ایست کامل گروهان اول ، تا این خبر به گروهان آخر رسید آرایش کل نیرو ها بهم ریخت 
اوضاعی شده بود . نیروهای خسته که از پایگاه مقاومت امام جعفر صادق (ع) دورترین نقطعه تا پایگاه مقاومت امام حسین (ع) ساعت ها اسلحه بدوش و نیروهای بسیج دانش آموزی در آن گرمای طاقت فرسا به محض دریافت فرمان ایست به یکباره اسلحه ها را زمین گذاشتن تا لحظه ای خستگی در کنن ؛ خلاصه به یکباره همه چی بهم ریخت ، داشتم اوضاع راست و ریس می کردم که ناگهان حاجی محمد با عصبانیت در حضورعده زیادی ، جلو من گرفت و گفت : حبیب به والله اگه پاسدار نبودی میگفتم منافقی ، ضد انقلابی ... من که دیدم دیواری کوتاهتر از من نیست و همه چی میخان رو سرمن خراب کنن ، گفتم : حاجی تقصیر من نبود ، رضا گفت : نیروها رو کمی معطل کن تا مردم در جایگاه مستقر بشن ، تقصیر نیروی انتظامی بود که به یکباره فرمان ایست کامل و راحت باش داد . حاجی نگاهی به انتهای نیرو ها انداخت و گفت ببین ... خودت خرابش کردی خودت هم درستش کن . خداییش با اینهمه زحمت و استرس و خستگی انتظار نداشتم در حضورنیروهای تحت امر، اونم با فریاد بلند اینجوری بهم بگه . با عصبانیت به حاجی گفتم حالاشده ، می گی چکار کنم ؟ حاجی گفت : به من مربوط نیست هرکاری دوست داری بکن ،خودت هم باید پاسخگو باشی ...
ازحرفها ی حاجی به شدت ناراحت شدم ، مثل شیر زخمی موتور رو روشن کردم به سرعت خودمو به جایگاه رسوندم ، ابتدا کل بلندگوهای نصب شده در سظح شهر رو به جایگاه وصل کردم ، پشت میکرفون قرار گرفتم ، کلت رو ولورم رو به طرف آسمان نشانه رفتم ، بایک شلیک ناگهانی و با صدای بلند فریاد زدم : فرمان آخر...

کلیه نیروها،گوش به فرمان من،از جلو از راست نطام،خبر دار،دوش فنگ،به طرف جایگاه قدم رو......... 

 blog

  • حبیب الله فروزش