خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

بگـــذار تا بگــــریم چــــــون ابـــــــــــر در بهـــاران!
کــــــز ســـــنگ نالـــه خیــــــزد روز وداع یـــــاران!
هر کس شراب فرقـــت روزی چشـــــیده باشــــد!
دانـــد که ســـــــخت باشـــد قـــــطع امیــــدواران!
با ســـاربـــان بگـــوئید احـــــــوال آب چـــــــشمم!
تا بـــــر شتــــــر نبنـــدد مــحـــمل به روز بـــــاران!
بگـــذاشـــتند مــــــا را در دیـــــده آب حــســــرت!
گــــریـــان چو در قـــیامت چشـــم گـــــناهـــکاران!
ای صــــــبح شـــب نشینان جانـــم بطـاقت آمـــد!
از بســکه دیـــر ماندی چـــــون شــــام روزه داران!
چندین که بر شـــمـــردم از مــاجـــرای عـــشقت!
انـــــــــــدوه دل نگــــــــفتم الا یـــک از هــــزاران!
((سعدی))بروزگـــاران مهـــــری نشـسته بــر دل!
بیــــــرون نمیــــتوان کـــــــرد الا بـــــــروزگــــاران!
چنــدت کنــــــم حکایت؟شــــرح اینـــقدر کـــفایت!
باقـــی نمیــــتوان گفـــت الا به غمـــگـــــــساران!

النگو

من ایرانیم آرمانم شهادت

اواخر سال 64 ، در یکی از سمینارها نماینده ولی فقیه در سپاه گفت: امام فرمودن امروز جبهه ها به شدت نیاز به نیروی انسانی و کمکهای مردمی داره ، اونهایی که می تونن برن جبهه واجبه برن و اونهایی که نمی تونن با پرداخت مبلغ بیست هزار تومن ،که هزینه 6ماه یک رزمنده در جبهه باشه رو باید بپردازن . وبر ماست که این امر واجب اول از خودمون شروع کنیم .... و همه با تکبیر و فریاد لبیک یا خمینی آمادگی خودشون رو اعلام کردن .
عصر اومدم خونه واین خبررو به عیال که چندماهی از ازدواجمون نیز نگذشته بود دادم . عروس خانم که تازه برادرش شهید شده بود و شوهرش نیز هنوز زخم ترکش بر صورت داشت ، اشک توی چشماش جمع شد و گفت : خب منظور ؟ چند لحظه این پا و اون پا کردم و گفتم : می دونی چیه ! درسته هنوز زخمهای صورتم خوب نشده ولی دست و پا م که سالمه ، در ثانی اگه من نرم باید بیست هزار تومن پول پرداخت کنیم و می بینی که پولی هم بجز این 1700 تومن در بساط نیست .
در حالی که بند پوتینم رو باز می کردم یه زلزله شدیدی خونه رو لرزاند. 
گفتم : ببین خانم این هم هشدار خداوندی !!!
مدتی از این ماجرا گذشت و من کم کم آماده می شدم تا ماه عسل رو در جبهه بگذرونم ، این چند روز فضای خونه کمی دلگیرشده بود و من نیز چاره ای جز رفتن نداشتم تا اینکه یه روز ظهر که از سپاه برگشتم منزل ، عروس خانم با یه کیسه پول به استقبال شوهر اومد و با لبخند گفت : این هم بیست هزار تومن پول نقد !!! و من متعجب از موضوع ، پرسیدم : پول ؟ پول از کجا اومد ؟ گفت : از قدیم گفته اند : زر سرخ برای روز سیاه و امروز همان روز است و من متوجه شدم که عیال با فروش طلاهایش این پول رو تهیه کرده تا او نیز در این جهاد مقدس سهیم باشه . و این پول جبهه رفتن ما رو چند ماهی به تاخیر انداخت و ماه عسلمون هم از جبهه به شیراز( شاه چراغ ، سعدی و تخت جمشید ) انتقال یافت . دیروز ازش پرسیدم اون طلاها به قیمت امروز میشه چقدر ؟ گفت اجر ما رو پایمال نکن !!! ولی قول داده بودی بجاش برام بخری نه ؟!! . گفتم : بخاطر همین پرسیدم ! اونم پرید ماشین حساب برداشت و با احتساب سکه 1600 تومن اون روز و 1300000تومن امروز حساب کرد و گفت : حدود 16000000تومن گفتم : هنوز هم شرمنده ولی اگه بخرم ثوابش برای خودم ؟ فکری کرد و گفت : هرگز !!! طلا نمی خام .....

  • حبیب الله فروزش