و... اینجا
من ایرانیم آرمانم شهادت
شب بود و قبر و یک دنیا دلتنگی
آهسته آهسته به دور از چشم دیگران با چشمی گریان کوله بار زندگی را برپشت کشید و ساعتی بدور از هیاهوی زندگی به خدا پیوست ، در آن تاریکی رو به قبله عشق در قبر دراز کشید ، زمزمه کرد . خدایا شاید دیگر فرصتی نباشد ، دستم از دنیا کوتاه شود ، بدینجا پناه آورده ام، بد کردم ، مرا ببخش ، فرصتی ده تا جبران کنم و خدا حرفهای او را می شنید ، توبه او را پذیرفت و او امیدوار از قبر برخواست . با خود عهد کرد تا دیگر معصیت نکند و چنین کرد . تا ... شبی دیگر ، این بار، آهسته تر ، دلشکسته تر ، لرزانتر ، و با خلوصی بیشتر با به قبر گذاشت ناگهان از درون قبر ،ناله ای خفیف را شنید که می گفت الهی و ربی من لی غیرک ، آهسته پای خود را پس کشید ، لختی درنگ و چشمان خود را بست و اشکهایش در گلو فروبرد و فردای آن شب با حسی غریب برای آخرین بار به جبهه رفت و آن قبر آرامگاه ابدی خود کرد .
- ۹۲/۰۵/۱۲