خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

بگـــذار تا بگــــریم چــــــون ابـــــــــــر در بهـــاران!
کــــــز ســـــنگ نالـــه خیــــــزد روز وداع یـــــاران!
هر کس شراب فرقـــت روزی چشـــــیده باشــــد!
دانـــد که ســـــــخت باشـــد قـــــطع امیــــدواران!
با ســـاربـــان بگـــوئید احـــــــوال آب چـــــــشمم!
تا بـــــر شتــــــر نبنـــدد مــحـــمل به روز بـــــاران!
بگـــذاشـــتند مــــــا را در دیـــــده آب حــســــرت!
گــــریـــان چو در قـــیامت چشـــم گـــــناهـــکاران!
ای صــــــبح شـــب نشینان جانـــم بطـاقت آمـــد!
از بســکه دیـــر ماندی چـــــون شــــام روزه داران!
چندین که بر شـــمـــردم از مــاجـــرای عـــشقت!
انـــــــــــدوه دل نگــــــــفتم الا یـــک از هــــزاران!
((سعدی))بروزگـــاران مهـــــری نشـسته بــر دل!
بیــــــرون نمیــــتوان کـــــــرد الا بـــــــروزگــــاران!
چنــدت کنــــــم حکایت؟شــــرح اینـــقدر کـــفایت!
باقـــی نمیــــتوان گفـــت الا به غمـــگـــــــساران!

عرفان عملی

من ایرانیم آرمانم شهادت

خیلی بی مقدمه بهم گفت فلانی : تو از عرفان چی بلدی ؟ اصلا می دونی عرفان نظری چیه ؟ عرفان عملی چیه ؟ که در موردش مطلب زدی ! آیا ابن عربی و فارابی و.... میشناسی ؟ چند تا کتب عرفانی رو مطالعه کردی؟ چند تا تفاسیر دعا و حدیث ورق زدی ؟ نه عزیز من ، نه !!! برای درکش باید ده ها سال زحمت بکشی .... ؛ تازه بتونی بفهمی ب بسم الله تفسیرش چیه ؟ همین که تو نماز نیت میکنی و دست می بری بغل گوشت و می گی الله و اکبر یعنی چی ، چه برسه که عرفانش رو درک کنی ...

من نمی دونستم از چی داره حرف می زنه ، احساس می کردم تو خیابون همه دارن منو نگاه می کنن ، آخه همراه با صحبت ، دستاش خیلی بالا و پایین می برد .

گفتم : میشه یه کم بیشتر توضیح بدی ، موضوع چیه ؟

گفت : عزیز من !! تو کجا و عرفان کجا ؟ اون چیزی که تو نوشتی ... توهین کردی .... کم کم داشت از عصبانیت صداش قطع و وصل می شد

ذهنم متوجه مطلبی شدکه چندی پیش در خصوص عرفان تصوف در وبلاگ نقل قول کرده بودم

گفتم مگر نظر شما غیر از اینه ؟

احتمالا می خواست منو گیج کنه تا بهتر تسلیم حرفاش بشم تا به نوعی منو مغلوب کنه

- ببین دوست من ؛ عرفان یعنی شناخت و دریافت باطنی و ادراک وجدان حقیقت موجودات برحسب دریافت‌های باطنی و ارتباط و ادراک امور ماوراءالطبیعه در سیر تکاملی انفس و در راس امور این معرفت، معرفهًْ الله و سپس معرفت به.......و بعد معرفهًْ النفس و معرفت جهان است که به توحید عرفانی، شناخت عرفانی نفس، جهان‌بینی عرفانی و در مرحله عمل به اخلاق ......خواستم حرفی بزنم زد پشت دستم و گفت: ( گوش کن ) : از طریق تهذیب نفس و عبودیت محض همراه با سیر آفاقی و انفسی، به‌طوری‌که روح و نفس او مرتبط و متصل بلکه آینه ضمیرش مظهر و مجلی و محل تجلیات انوار معرفتی و رحمانی شود و .... حرفش رو قطع کردم و گفتم : تو چقدر از عرفان بلدی ؛ با این گفته هات معلوم میشه آدم با کمالاتی هستی ؛ اینهایی که گفتی ...یه نگاهی که معنیش این بود که وقت نماز داره فوت میشه بهم انداخت و حرفم برید و گفت: اینها سخنان اساتید در حوزه عرفانه نه من ، معلومه در فهم این کلمات موندی ! چه برسه در حوزه ادراک و...رفت .

تا انتهای جاده نگا هم بدرقه راهش بود ، خیلی دلم گرفت، سوال پشت سوال در ذهنم پرسه می زد ، کاش منم چیزی بلد بودم ، چرا یک عمر غافل ز احوال دل خویشتنم، ولی یه جورایی احساس می کردم من از سالیان قبل این چیزها رو می دونستم ، درک کرده بودم ، چرا حالا خودم و گم کردم ؟ خواستم برم دنبالش تا بهش بگم که فهمیدم ، اما فکر کردم شاید منو درک نکنه . صدای بلند اذان منو بیاد لحظه ای انداخت که شاید گوشه ای از معانی عرفان عملی رو در بر داشت :

صبح بعد از عملیات قدس سه ، در هوایی گرگ ومیش ، بوی خون بود و باروت ، سرخی فلق با چهره های زرد و لبهای خشک ، منظره ای دلربا را نقش می زد ، صدای هلهله عراقیها و صدای شنی تانکها بنوعی عاشورا را تداعی می کرد

از هر سو باران تیر بود و ترکش ،گهگاهی صدای تکبیر و انفجار در هوا موج می زد ، ناگاه صدای خیس تکبیر اذان از حنجر خشک یک مجروح بلند شد ((الله و اکـــبر ، الله و اکبر .... )) برادرا ! وقت نمازه ، نماز ، من بودم و یک دریا از معرف ، یک آسمان از نور ، یک گردان عارف و دراین انتها، دنیا بود ویک دنیایی از عرفان .

آبی نبود وضو بگیریم ، به خاک و شمیم باروت تیمم کردیم و با پوتین روبه خدا ایستادیم و فارغ از دنیا و ترس از مرگ ، دست بردیم بغل گوشمان و گفتیم : الله اکبـــر....

عالمی فرمود : من حاضرم ثواب هفتاد سال عبادتم را با دو رکعت نمازیک رزمنده در جبهه عوض کنم .

..

  • حبیب الله فروزش