نرگسهای سرخ
قصرشیرین از شهرستانهای استان کرمانشاه است. مرکز این شهرستان شهر قصر شیرین است، قصرشیرین از شمال و غرب به کشور عراق از جنوب به استان ایلام از شرق به شهرستانهای سرپل ذهاب و گیلانغرب محدود میشود. شهرستان قصرشیرین بر سر راه اصلی تهران – بغداد قرار داشته و مشهورترین اثر باستانی آن چهارطاقی و عمارت خسرو و کوه بی ستون و زبان مردم این سرزمین کردی است و تپه سرسبز تفریحی در این شهرستان با نام فلاحت وجود دارد که بگفته بعضی از دوستان همرزم بومی کاخ شیرین و فرهاد بر فراز این تپه قرار داشته ، اطراف تپه بصورت پله کانی از انواع درختان میوه و نخلهای بلند که باغچه های آن پوشیده از گل نر گس است که گفته می شود این گلها یادگار شیرین و فرهاد قهرمانان قصه هاست .
هفته ای چند بار هر غروب با دسته های گل نر گس سری به سنگر های دیگر دوستان خصوصا سنگرهای مخابرات محور ها و تپه های خط مقدم می زدم تا ضمن بررسی وضعیت مخابراتی با تعویض باطریهای بی سیم و یا کد های رمز و غیره به وطیفه عمل کرده باشم . این روال مد تها ادامه داشت و بچه ها هم شیفته گلهای نرگسی بودن که در گلدو نهای برنزی پوکه های توپ در سنگرها همدم روزگارشون بود.
محراب ، محراب . محسن
محراب بگوشم
محراب جان یه کفتر اینجا توقفس حالش بد شده اگه ممکنه یه سری بهش بزن
محسن جان دریافت شد . تمام .
سوار موتور تریل شدم به طرف تپه محراب 1 به راه افتادم ، فاصله ما بین تپه ها کاملا در دید و تیر رس دشمن بود و گهگاهی با انفجار توپ و خمپاره و یا صدای وز وز عبور گلوله های کالیبر از بالای سر مجبور به فشار دادن گاز موتور می شدم . بالاخره به سنگر مورد نظر رسیدم
- سلام ، چه خبر ؟ موضوع چیه ؟
- سلام برادر از دیشب تا حالا فرهاد حالش بد شده ؛ تب ولرز داره
- فرهاد ! چت شده ؟
سرش از زیر پتو در آورد و گفت : سلام ، نمی دونم انگار سرما خوردم
- پاشو ، پاشو بریم بهداری قصر که بقیه بچه ها هم مریض می شن
- حالا ولش ؛ خوب می شم ، چیز مهمی نیست
- به شوخی گفتم : بیچاره برای خودت نمی گم ، اگه انفلا نزا باشه همه ی خط بیچاره می شن
قبل از ظهر نسبتا سردی بود ، بچه ها کمک کردن و فرهادو ترک موتور گذاشتن و راه افتادیم
- خدا حافظ
- خداحافظ ، حاجی گل نر گس یادت نره
- حتما ، یا حسین
راه افتادیم ، با سرعت از مسیرهای پر پیچ و خم همراه با انفجارهای دور و نزدیک خمپاره ها به پشت خط و مقر بهداری قصر که ساختمان نیمه ویرانی در حومه شهر قصر شیرین بود رسیدیم ، تا سرم و چند تا آمپول تزریق شد مدتی طول کشید ، بعد از نماز و نهار و ساعتی استراحت، آماده برگشت شدیم .
حال فرهاد کمی بهتر شده بود
- سفارش بچه ها یادت نره ( گل نرگس )
- اگه حال داری ؟ ببرمت باغ شیرین
- باغ شیرین ؟ چراکه نه ! بریم
- سوار شو ، یا علی
به پایین تپه قصر شیرین و فرهاد محل باغچه های نر گس های زرد و سفید رسیدیم
- این هم باغ شیرین ، ! تا دوس داری نرگس بچین ، میگم فرهاد ! تو که از قضا اسمت هم فرهاده ، چطوره سند مندی جور کنی و ادعا کنی باغ مال خودته
- فرهاد خندید و گفت : باغ بی شیرین به درد فرهاد نمی خوره ، ولی خداییش عجب جای با صفاییه ، چه بویی هم داره !!!
- آره ، خیلی قشنگه ، من هر بار که میام قصر ، گلها رو از اینجا می چینم و میارم خط ، میگن زمانی روی این تپه خونه شیرین و فرهاد بوده و این گلها و نخلهای بلند هم یادگار اوناست ، پس به احترام خاطرات شیرین و فرهاد ، گلها رو زیر پا له نکن و به دقت بچین ..
دقایقی غرق در چیدن گل بودیم ، هر کدام چند دسته گل که با برگ و ساقه نخل گره زده بودیم در بغل داشتیم ، کم کم به غروب نزدیک می شدیم ، بوی گل و عطر یاس همه جا را فرا گرفته بود ، فرهاد گفت :
- حاجی ! خوبه اینجا یکی بیاد از پشت سر چشما تو بگیره و بگه اگه گفتی من کیم؟
و بلافاصله بگی : شیرین !!!
منم خندیدم و گفتم :
ما که شانس نداریم ، می ترسم یکی از پشت با چماق بزنه توی کله مون و بگه منم فرهاد
بین همین صحبتها بود که صدای انفجار مهیبی رشته حرفمون پاره کرد و هر دو به فاصله چند متری از همدیگه رو زمین دراز کشیدیم . صدای انفجاربود و پرتاب ترکش و گل و لای همراه با پاره های ساقه های نرگس ........ و سکوت !!!!!
بلند شدم و لباسم که کاملا گلی شده بود رو تکوندم و گفتم :
- فرهاد پاشو ، پاشو که داره دیر میشه
جوابی نیومد
- فرهاد .. فــــرهــــــــاد
فکر کردم داره باهام شوخی می کنه و جواب نمی ده ، رفتم بالای سرش دیدم توگل و لای وسط نرگسها به صورت رو زمین افتاده ، یواشکی با پشت پا به پاش زدم و گفتم پاشو دیگه لوس نشو ، دیدم نه انگار خبریه ، با ترس و لرز یواشکی بلندش کردم ، دیدم راس راسی فرهاد اومده با چماق زده تو کتفش و خون داره فواره میزنه ، دسته های نرگسش که حالا با خون و گل رنگش رو از زردی به قرمزی داده بود رو از بغلش جدا کردم و گذاشتم تو کوله پشتی ، داد زدم و داد زدم تا کسی بیاد و کمک کنه اما کسی در اطراف نبود ، فرهادو بلند کردم و به زحمت به دوش کشیدم ، درحالیکه پاهاش روی ساقه های نرگس کشیده می شد به مقر بهداری رسوندم و ساعتی بعد آمبولانس اومد و بردنش و هنوز پس از سالها منتظرخبرم که سرنوشتش به کجا شد ؟ . و غم انگیز ترین لحظه ، لحظاتی بود که با اشک ، گلهای سرخ نرگس ، شاخه به شاخه بین سنگرهای خط مقدم تقسیم کردم و این آخرین باری بود که به باغ شیرین رفتم .....
- ۹۲/۰۵/۱۱