خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

بگـــذار تا بگــــریم چــــــون ابـــــــــــر در بهـــاران!
کــــــز ســـــنگ نالـــه خیــــــزد روز وداع یـــــاران!
هر کس شراب فرقـــت روزی چشـــــیده باشــــد!
دانـــد که ســـــــخت باشـــد قـــــطع امیــــدواران!
با ســـاربـــان بگـــوئید احـــــــوال آب چـــــــشمم!
تا بـــــر شتــــــر نبنـــدد مــحـــمل به روز بـــــاران!
بگـــذاشـــتند مــــــا را در دیـــــده آب حــســــرت!
گــــریـــان چو در قـــیامت چشـــم گـــــناهـــکاران!
ای صــــــبح شـــب نشینان جانـــم بطـاقت آمـــد!
از بســکه دیـــر ماندی چـــــون شــــام روزه داران!
چندین که بر شـــمـــردم از مــاجـــرای عـــشقت!
انـــــــــــدوه دل نگــــــــفتم الا یـــک از هــــزاران!
((سعدی))بروزگـــاران مهـــــری نشـسته بــر دل!
بیــــــرون نمیــــتوان کـــــــرد الا بـــــــروزگــــاران!
چنــدت کنــــــم حکایت؟شــــرح اینـــقدر کـــفایت!
باقـــی نمیــــتوان گفـــت الا به غمـــگـــــــساران!

من و دریا

من ایرانیم آرمانم شهادت

یکی بود یکی نبود ، زیر کنبد کبود ، غیر از خدا هیچکس نبود

در همین حوالی یه پیرمرد بزرگ و مهربون  زندگی می کرد ، همه او را دوست داشتن و او هم همیشه از خدا بجز سرفرازی و آسایش برای اهالی  چیز دیگه ای طلب نمی کرد  ، ولی همیشه تو چهره این پیرمرد یه غم و اندوهی بزرگ دیده می شد ولی هرگز به روی خودش نمی آورد ،   هرروز  غروب دلتنگ دریا می شد ، می رفت کنار دریاچه کنار دهکده شون ، ساعتها می ایستاد و  فکر می کرد و گاهی هم برای بارون دست به دعا برمی داشت چرا که از خشک شدن دریاچه و مردن ماهی ها رنج می برد ....

 وقتی می دید افرادی بی رحمانه این ماهی های زیبا و کوچولو رو برای تفریح صید می کنن نا راحت می شد و گه گاهی هم با فریاد بلند نهیب می داد ،  همیشه توی این فکر بود که برای جلو گیری از خشک شدن دریاچه و از بین نرفتن ماهی ها  باید یه کاری بکنه ، سالها به کارو تلاش و مطالعه پرداخت و  به  این نتیجه رسید که اگه بخواد دریاچه خشک نشه و  ماهیهای زیبای این آّب از بین نرن باید یه جوری دریاچه رو به دریا که پشت کو ه های بلند ی قرار داشت  وصل کنه ، این تفکر برای بعضی افراد خیلی خوشایند نبود ، چون اگه دریاچه به دریا وصل می شد به کاسبیشون که همانا سوء استفاده از دریاچه و فروش ماهی های دریای آزاد و دیگر امتیازات بود لطمه می خورد ،  تا اینکه پیرمرد  به فکر ساختن یه تونل افتاد تا از این طریق  دریاچه رو به دریا وصل کنه تا هم دیگه دریاچه خشک نشه و هم  ماهیها بتونن خودشون  به دریا برسونن و زیباهیهای بیشتری رو به مردم دنیا  هدیه کنن ، خلاصه  این فکر رو با هم محلیها  و دوستان خود در میون گذاشت و اونا هم اعلام همکاری کردن و  بر این تصمیم شدن تا کار کندن تونل  رو شروع کنن ؛ مخالفان با شنیدن این خبر برآن شدن که مردم رو منصرف کنن ،  و از هر دری وارد شدن  ، ولی مردم با ایمان به درستی طرح مصمم  و استوار پا به عرصه کارزار گذاشتن و کا ر  حفر تونل رو آغاز کردن  ، افراد حسود و سود جو هم که دیدن  مخالفت بیشتر فایده ای نداره شعار خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو رو در دستور کار قرار دادن و در ظاهر همراه گروه  شدن ولی در پنهان همواره مشغول دسیسه چینی و توطئه بودن و هر روز  با نظرات مخرب و دلسرد کننده  سعی در به انحراف کشاندن طرح داشتن و یه عده هم که از همون اول کار، خودشون رو  کنار  کشیدن وبا اعلام مخالفت علنی مشغول خرابکاری شدن ، مدتی گذشت ، تونل همچنان با پشرفت قابل ملاحظه ای به پیش می رفت  ، مخالفین دیدن اگه به این شکل پیش بره در آینده ای نه چندان دور این دریاچه به دریا وصل میشه و آنوقته که دیگه کاسبیشون کاملا  لنگ میشه و مردم خودشون توی همین دریاچه ماهی صید می کنن  ، از این رو شروع کردن به نق زدن و سنگ اندازی ، و هر بار در داخل تونل نیز توسط عوامل نفوذیشون دست به اقداماتی می زدن و  مهندسین ناظر هم با کشف اینگونه  تحرکات و فساد با افراد خرابکار  به شدت برخورد می کردن و با تلاش و رهنمون  ؛ مردم رو به ادامه کار تا حصول نتیجه کامل تشویق می کردن و مردم که به درستی طرح ایمان داشتن ، همراه و گوش به فرمان سیستم مهندسی با جان ودل کار می کردن ، سالها با جدیت و تلاش تونل رو به هدف نزدیکتر کردن  تا اینکه کم کم صدای پای دریا نیز  بگوش می رسید و بدخواهان از این موضوع به شدت نگران شدن واین بار دشمنان دوست نمای داخل تونل و  و مخالفان بیرونی ، دست در دست هم دادن تا به هر قیمتی که شده نگذارن راه تونل به دریا باز بشه و هر روز با حیله ای  سوراخهایی انحرافی در بدنه تونل  ایجاد می کردن تا شاید راه  فاضلا بی به درون تونل بازکنن و به شدت سعی  در خرابکاری و انهدام تونل داشتن ؛ هرچند گه گاهی خودشون هم گرفتار مکر خودشون می شدن و از بین می رفتن ، خلاصه سالها به همین منوال گذشت ، خیلی ها در این راه از بین رفتن ، خیلی ها هم مجروح شدن ، عده ای هم قطع عضو شدن ، جمعی هم  بخاطر کمبود اکسیژن درون تونل دچار مریضهای ریوی شدن ، و گروهی هم باخاطر خرابکاریهای دشمنان و حسودان زیر آوار تونل  مفقود ماندن ؛  خلاصه کم کم داشت تونل به دریا نزدیک و نزدیکتر می شد ، همه خوشحال که کم کم داره کارشون به ثمر می شینه که نا گاه مسیر تونل به سخره ای عظیم برخورد کرد که نیاز به تجهیزات و امکانات جدید داشت ،  با بیل و کلنگ ودیلم نمی شد کاری کرد ، در عمق هشت هزار متری ، کمبود اکسیژن ، نبود امکانات کافی ، و از همه مهمتر ریزش روزافزون دیواره ها ، اینجا بود که مخالفین اولیه از بیرون  و منافقین همراه در  داخل تونل شروع کردن به نق زدن و دلسرد کردن افراد و ضمن خرابکاری ،  هر روز عده ای رو پشیمان می کردن و کسانی که چندان ایمان کاملی هم  به طرح نداشتن از فرصت  به دست آمده  استفاده کرده و به بهانه های مختلف ترک تونل کردن و به جمع مخالفین پیوستن و یا تو لاک خودشون خزیدن، همه در انتظار ، نه وسیله حفاری جدیدی  می رسید ونه این تخته سنگ  قابل تخریب  بود و هر روز وضعیت نابسامانتر می شد و تلفات بیشتر،  تا اینکه مهندسین ناظر طی نامه ای به پیرمرد معمار ، خواستار متوقف کردن حفر تونل شدن ، تا شاید بتونن ضمن جلوگیری از تخریب بیشتر دیواره ها و به هدر رفتن اینهمه زحمت و تلاش ، در آینده دوباره با امکاناتی بیشتر و بهتر طرح رو ادامه بدن و معمار طرح هم با دلی شکسته ، قبول کرد و فرمان تعطیلی موقت را صادر نمود و از همه خواست تا فرصتی دیگر و شروع مجدد حفاری دوباره  همه حاضر بشن ، و مردم هم با جان و دل دستور رو اطاعت کردن و همه از تونل خارج شدن مگر عده ای که در سوراخهای ایجاد کرده توسط خودشون در بدنه تونل قایم شده و خوابشون برده بود ، مدتی از جریان گذشت ، تا اینکه یه روز صدای عجیب و غریبی از درون تونل به گوش اهالی  رسید ، دیوار سنگی داخل تونل شکسته بود و به یکباره از دهانه تونل آب فوران زد ، همراه  با آب دریا تفاله ها و  جسدهای بخواب رفتگان نیز به دریاچه ریخت ، و بدینسان دریاچه ، به دریا پیوست ،  ماهیهای زیبای هم دسته دسته به طرف دریا  رفتن تا  زیبایی را به دریا هدیه کنن و همه از  تماشای اونا لذت ببرن ، ولی افسوس این اتفاق  زمانی افتاد که پیرمرد عاشق از زمین دهکده به آسمان دریاها پر کشیده بود و اینک سالهاست که از این ماجرا میگذره و روز بروز دهانه  این تونل وسیعتر و سیعتر میشه و کارشناسان می گن : بزودی باقیمانده این تخته سنگ تونل  هم توسط موجهای خروشان دریا فرو میریزه و دریاچه به دریا  و دریا به اقیانوس می رسه ، و من اینک در جستجوی بازماندگان و مجروحان و حادثه دیدگان این داستانم و امید وارم  با تحقیقات بیشتر و کشف حقایقی دقیقترگزارشی از  زندگی آنها نیز  تهیه کنم چون دیروز کنار دریا مردی را دیدم که با ویلچرش برای صید ماهی در انتظار نشسته بود وقتی به او نزدیک شدم دیدم قلاب ماهیگیریش را به گردن انداخته ، گفتم  پیره مرد ! چرا همانند دیگران مشغول نیستی و قلابت را به گردن آویختی ؟ نگاهی معنی دار به من انداخت  و گفت : می بینی که !! یک پا و دو دستم را  زیر آوار همین تونل جا گذاشتم  ، مرا همین بس که  هر غروب به تماشای صیادان نشینم  . تا فرصتی دیگر .....

 blog

  • حبیب الله فروزش