خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

خــــاطـــرات هشت ســـال دفــــاع مـــقــدس گـــــــــــراش

خاطرات گمشده

بگـــذار تا بگــــریم چــــــون ابـــــــــــر در بهـــاران!
کــــــز ســـــنگ نالـــه خیــــــزد روز وداع یـــــاران!
هر کس شراب فرقـــت روزی چشـــــیده باشــــد!
دانـــد که ســـــــخت باشـــد قـــــطع امیــــدواران!
با ســـاربـــان بگـــوئید احـــــــوال آب چـــــــشمم!
تا بـــــر شتــــــر نبنـــدد مــحـــمل به روز بـــــاران!
بگـــذاشـــتند مــــــا را در دیـــــده آب حــســــرت!
گــــریـــان چو در قـــیامت چشـــم گـــــناهـــکاران!
ای صــــــبح شـــب نشینان جانـــم بطـاقت آمـــد!
از بســکه دیـــر ماندی چـــــون شــــام روزه داران!
چندین که بر شـــمـــردم از مــاجـــرای عـــشقت!
انـــــــــــدوه دل نگــــــــفتم الا یـــک از هــــزاران!
((سعدی))بروزگـــاران مهـــــری نشـسته بــر دل!
بیــــــرون نمیــــتوان کـــــــرد الا بـــــــروزگــــاران!
چنــدت کنــــــم حکایت؟شــــرح اینـــقدر کـــفایت!
باقـــی نمیــــتوان گفـــت الا به غمـــگـــــــساران!

روز مرگ بر آمریکا

من ایرانیم آرمانم شهادت

اولین مراسم سالگرد 13 آبان

مکان : سفارت جمهوری اسلامی ایران - دبی   

حیاط سفارت مملو از جمعیت ، ایرانیان مقیم امارات ، دانش آموزان مدارس ، بازاریان و کسبه از همه مهمتر امرا و سفرا وشخصیتهای سیاسی و مدعوین از ایران ، خلاصه همه چی آماده برگزاری یک مراسم با شکوه روز مرگ بر آمریکا بود .

مجری بعد از خوش آمدگویی و قرائت مقدمه ای گفت هم اکنون از آقای حبیب الله ... بعنوان نماینده دانش آموزان مدارس ایرانیان در امارات دعوت می کنیم ... همینکه با این عنوان اسم مرا برد و مردم نیز با تشویق مرا به پشت تریبون دعوت کردن ، ترسیدم ، یادم نیست محمود غفاری بود حاجی مشتاقی بود ...یه دست محکم به پشتم زد و گفت محکم باش ومن یه کمی آروم شدم از وسط جمعیت بلند شدم وبه طرف جایگاه حرکت کردم دانش آموزا ن دختر و پسر همچنان نماینده شون رو تشویق می کردن، رسیدم پشت میزجایگاه ،  قدم به میکرفون نمی رسید یه صندوقی یه چیزی آوردن و من برآن ایستادم ، نگاهم که به جمعیت افتاد دوباره تو دلم خالی شد ، هر چند برای بار اولم نبود ولی از بس جمعیت اومده بودن مجلس وضع خاصی داشت. شروع کردم ( بنام درهم کوبنده ستمگران و جباران .... ) مقاله را کوبنده  و با اجساس تنفر نسبت به آمریکا شروع کردم ، مجلس رو در دست گرفتم ، مقاله بلند بالایی بود دوصفحه ای که خونده بودم ناگهان بادی شروع به وزیدن  کرد  برگه های من نیز با خود  برد چند نفر به دنبال برگه ها و بلاخره کاغذها رو برگردوندن رومیز تو این فاصله همه فریاد مرگ بر آمریکا سر داده بودن ومن ادامه دادم :  این سند جنایت آمریکاست و ادامه ... متوجه شدم که این صفحه  رو خونده بودم از جمعیت عذرخواهی کردم و ادامه مطلب پیدا کردم ، دیگه هیچی جز برگه ها نمی دیدم  ، انگار توی نور نورافکنها گم شده بودم ، بهر زحمتی بود مقاله رو تموم کردم در میان تشویق و صلوات و کف وصوت مردم و همکلاسیها از پشت تریبون به طرف صندلی خودم براه افتادم ، چشمهام پر از اشک شده بود ، هیچکس رو نمی دیدم تا رسیدم به صندلی خودم ، یکی پرسید : چرا اینهمه جلو پات بلند شده بودن ، اعتنایی ، بفرمایی ، تعارفی نکردی ؟ وقتی پشت سرم رو نگاه کردم دیدم نماینده امام و کاردار سفارت و همه هنوز در حالی که دست می زدن ایستاده مرا نگاه می کردن و بغل دستیهای من با احسنت احسنت نسبت به قرائت زیبای من ابراز احساسات می کردن بی خبر از دل من که چه غوغایی داشت .

blog

  • حبیب الله فروزش